یکی از شعرای قدیم ایران. نام دیگر او دیواره وز است و او شاعری است طبری در مائۀ چهارم هجری در دربار عضدالدولۀ دیلمی و قابوس بن وشمگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دیواره وز در ردیف خود شود
یکی از شعرای قدیم ایران. نام دیگر او دیواره وز است و او شاعری است طبری در مائۀ چهارم هجری در دربار عضدالدولۀ دیلمی و قابوس بن وشمگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دیواره وز در ردیف خود شود
خستن. مجروح کردن. جراحت رساندن. جرح. (یادداشت بخط مؤلف). تعقیر. (منتهی الارب). تکلیم. (تاج المصادر بیهقی). عقر. (منتهی الارب). قرح. (دهار). کلم. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) : سپه را همه دل شکسته کنی به گفتار بی جنگ خسته کنی. فردوسی. خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت نفایگان را پی کرد و خسته کرد و فکار. فرخی. بچین هین گل ای شیعه و خسته کن دل ناصبی را به خار علی. ناصرخسرو. مکرهای جبریانم بسته کرد تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد. مولوی (مثنوی ج 1 ص 68). ، آزرده دل کردن. رنجاندن: و دیگر مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن. (گلستان سعدی)، وامانده کردن. در تعب انداختن. (از ناظم الاطباء). مانده کردن. (یادداشت به خط مؤلف)
خستن. مجروح کردن. جراحت رساندن. جرح. (یادداشت بخط مؤلف). تعقیر. (منتهی الارب). تکلیم. (تاج المصادر بیهقی). عقر. (منتهی الارب). قَرح. (دهار). کلم. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) : سپه را همه دل شکسته کنی به گفتار بی جنگ خسته کنی. فردوسی. خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت نفایگان را پی کرد و خسته کرد و فکار. فرخی. بچین هین گل ای شیعه و خسته کن دل ناصبی را به خار علی. ناصرخسرو. مکرهای جبریانم بسته کرد تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد. مولوی (مثنوی ج 1 ص 68). ، آزرده دل کردن. رنجاندن: و دیگر مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن. (گلستان سعدی)، وامانده کردن. در تعب انداختن. (از ناظم الاطباء). مانده کردن. (یادداشت به خط مؤلف)